
من هیچوقت نتونستم که کتابهایی درباره فال و پیشگویی و از این چیزا بخونم. چون همیشه معتقد بودم که اینجور کتاب جوری نوشته میشن که هر خوانندهای بلاخره توشون یک چیز همزاد پندارانه پیدا میکنه! مثلا همین دیوان حافظ که باهاش فال میگیرن، نشد من یدفعه به هش رجوع کنم و چیزی ازش درنیاد. من مدتها بود که این خصلت رو به کتابهای روانشناسی هم تعمیم داده بودم. واسه همین اصلا خوندن اینجور کتابها پیشم تحریم بود.
تا اینکه یه دوستی (شاید هم دشمن اما عزیز) کتابی از اریک فروم با عنوان "هنر عشق ورزیدن" رو بهم داد. خدا وکیلی دلیل اینکه من این کتاب رو خوندم این بود که پیش این دوست یا دشمن کم نیارم. اولش با اکراه شروع کردم، اما با توجه به اینکه درباره مطالب کتاب تحریک شده بودم، خیلی به سرعت شروع به پیشروی کردم....
متن کامل در ادامه مطلب
من از این تیپ کتابها اصلا نخوندم، به همون دلیلی که بالا گفتم، پس نمیتونم نظر بدم که این کتاب مطالبش از فلان کتاب بهتره یا بدتر، یا اصلا درست یا غلط (اینو که هیچ وقت نمیتونم بگم). این کتاب اینجوری شروع میشه که اول دلیل عشق رو شرح میده، میگه که دلیل عشق تنها بودن یا جدایی آدمهاست و انسان با عشق، حالا به هر چیز مثلا همسر، بچه، خدا و ...، سعی میکنه که این تنهایی رو جبران کنه. بعدش میره سراغ مشکلاتی که آدمها با این عشق دارن! (چون من چیز زیادی نمیفهمم، اونجایی که مرتبط با فکر کردنه، پس درباره این دوبخش که اصل کتابه توضیحی نمیدم!) آخر سر هم سراغ تمرین عشق میره!
عدم تکامل عشقی رو در صفحه 120 کتاب شرح داده، (صفحه 120): " اکنون یکی از انواع متداول عشق نوروتیک را بررسی میکنیم که در مردانی دیده میشود که از نظر تکامل عاطفی هنوز در قید بستگیهای کودکانه به مادر خود ماندهاند. ... . این مردان غالبا بسیار مهربان و دلپذیرند، ولی رابطه آنها با معشوق ... سطحی و عاری از مسئولیت است. هدف آنان این است که معشوق باشند نه عاشق. در اینگونه مردان معمولا نوعی تمایلات بیهوده بزرگی و جلال وجود دارد ... . اما بعد از مدتی که زن دیگر طبق انتظارات عجیب و غریب آنها رفتار نمیکند تعارضات و آزردگیهای بسیار در آنان بوجود میآید. ... . این مردان اغلب رفتار محبتآمیز خود و علاقه به خرسند کردن دیگران را با عشق اصیل اشتباه میکنند و به این نتیجه میرسند که با آنها ظالمانه رفتار شده است. آنان خود را بهترین عاشق میدانند و به تلخی از ناسپاسی معشوقهای خود گله میکنند."
من فکر نمیکردم که اینجوری باشم، اما خداوکیلی تمام عوارض گفته شده به وضوح تو من قابل مشاهده است! ایمان ناخردمندانه رو هم تو صفحه 153 آورده:
صفحه 153: "در حالیکه ایمان ناخردمندانه حقیقت پنداشتن چیزی است فقط به خاطر اینکه قدرتی آن را توصیه کرده است یا اکثریت قبولش دارند، ایمان خردمندانه از اعتقادی مستقل سرچشمه میگیرد که بر پایه تفکر و مشاهده ثمر بخش استوار است، ولو آنکه مغایر عقیده اکثریت باشد. ... . ایمان داشتن به دیگری یعنی اعتقاد به پایداری و تغییر ناپذیری رویههای اساسی وی و به بنیاد شخصیت و عشق او."
البته وقتی که به نظریات دیگران در مورد خودم مراجعه میکنم، دیده میشه که همیشه در حال محکوم شدن هستم. مهم این نیست که در چه زمینهای باشه! هر جا که بحث فکری پیش مییاد من باید مخالفت کنم! حالا چرا با و جود مخالفت با نظریات همه شامل ایمان نابخردانه میشم؟ چون کارهایی که میکنم همون کارهایی که اکثریت میکنن (اینجوری میگن)! کارهایی رو میکنم که اون قدرته میخواد!
خوب اینا مشکلات من بود که از این کتاب و با اولین بار خوندنش برای خودم حالت تو ذوق زن داشت. اما این کتاب یه جاهایش هم بد جوری به مذاق من خوش اومد. مثلا جملات زیر درباره خود مفهوم عشقه!
تو صفحه 41 کتاب داریم: "اگر جزء سوم عشق یعنی احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئولیت به آسانی به سلطهجویی و میل به تملک دیگری سقوط میکند. منظور از احترام ترس و وحشت نیست. بلکه توانایی درک طرف، آنچنان که وی هست و آگاهی از فردیت بههمتای اوست. احترام یعنی علاقه به این مطلب که دیگری آن طور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود. ... . من میخواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش یابد و شکوفا شود، نه برای پاسداری من. اگر من شخص دیگری را دوست دارم، با او آنچنان که هست، نه مانند چیزی برای استفاده خودم یا آنچه احتیاجات من طلب میکند احساس وحدت میکنم."، این پاراگراف انگار داره منو و انتظاراتم رو از معشوق شرح میده! نه اینکه من میخوام اون خودش باشه یا من خودم نه، منظورم برداشت منفی از این پاراگرافه! به نظر مییاد اون چیزی که تو ذهن من تا حالا بوده منظور منفی این پاراگرافه! فروم در صفحه بعد چنین معشوقی رو "ملک ما" قلمداد میکنه.
صفحه 74: "عاشق بودن تنها یک احساس شدید نیست، بلکه تصمیم است، قضاوت است، قول است. اگر عشق فقط یک احساس بود، دیگر پایداری در این قول که همدیگر را تا ابد دوست خواهیم داشت، مفهوم پیدا نمیکرد. احساس میآید و ممکن است خودبخود زایل شود."
صفحه 78: "همیشه در همه کسانی که قادرند دیگران را دوست بدارند، نوعی عشق به خود نیز وجود دارد."
این جمله کتاب هم بطور کلی معارض فرهنگ حاکم بر جامعه ماست!
صفحه 129: "بعضی از مردم گرفتار این پندارند که عشق لزوما به معنی نبودن تصادم و تعارض در زندگی است. ... . آنان چنین استدلال میکنند که کشمکشهای ایشان چیزی جز برخوردهای مخرب و زیان آور نیست و برای هیچ یک از دو طرف خیری ندارد. ... . اختلافات جزئی و سطحی غالبا دارای کیفیتی هستند که ظاهرا نیازی به حل و رفع ندارند. تعارضات و اختلافات واقعی دو شخص، که وسیله نهفتن چهره واقعی آنان یا قیاس به نفس نیستند، در عمق واقعیت درونی طرفین درک و تجربه میشوند و به خلاف تعارضات دیگر، مخرب و زیان آور محسوب نمیشوند. اینگونه اختلافات سرانجام از پرده بیرون میافتند و با نوعی مصفا کردن روابط دو طرف، بدان دانش و نیروی بیشتری میبخشند."
این جمله هم کلا اعتقادات منو زیر سئوال میبره (خدایا ببخشید، اما من فقط دعا کردن و چیز خواستن رو دوست دارم!)
صفحه 92: "انسان واقعا متدین، اگر پیرو اساس عقیده یکتا پرستی باشد، هرگز برای چیزی دعا نمیکند و از خدا انتظار چیزی ندارد. عشق او به خدا مانند مهر کودک به پدر یا مادرش نیست. او این فروتنی را بدست آورده است که به نقایص خود پی برد، تا آن درجه که میباید چیزی درباره خدا نمیداند."
این هم دلیل اینکه مردم ما (که خودم در راسشونم) با عشق و حال خاصی میشینن و سریالهای ابگوشتی تلویزیون رو، مثل نرگس و اون سریال آخرین شب آرامش، با ولع نگاه میکنن.
صفحه 126: " مرد و زنی که در مناسباتشان قادر نبودهاند پرده جدائی را از میانه خود بردارند و به فراسوی آن نفوذ کنند، از دیدن عشق بدفرجام یا خوشفرجام زوجی که روی پرده (سینما) هنرنمایی میکنند، اشک میریزند.
در آخر هم اینکه این آقای اریک فروم درسته که منو بعنوان یه موش آزمایشگاهی بررسی کرده و مشکلات من تو عشق رو کرده کتاب، ولی بعضی از تفکرات ناب من رو هم به اسم خودش زده و از اون جمله میشه از پایینی نام برد.
صفحه 128: "برای گریز از مشکلات زندگی خود به مشکل داشتن فرزند پناه میبرند. هنگامی که انسان احساس میکند قادر نبوده است که مفهومی برای زندگی خودش بسازد، سعی میکند این خلاء را با بچهدار شدن پرکند."
در مجموع چون من کتاب از این دست اصلا نخوندم، پس نمیتونم توصیه کنم که اینو بخونید یا نه، ولی من کلی کیف کردم و از نقد خودم لذت بردم. پس از اینجا از دوست عزیزی که این کتاب رو به من داد تا حال منو بگیره، تشکرات قلبی و روحی میکنم!
کتابی که من خوندم: "هنر عشق ورزیدن، اثر اریک فروم، ترجمه پوری سلطانی، انتشارات مروارید، چاپ 23، 1384.
صفحه 129: "حصول عشق واقعی فقط در زمانی امکان دارد که دو نفر از کانون هستی خود با هم گفت و شنود کنند، یعنی هریک بتواند خود را در کانون هستی دیگری درک و تجربه کند. ... . عشقی که بدینگونه درک شود، مبارزهاتی دائمی است. رکود نیست بلکه حرکت است، رشد است و با هم کارکردن است. حتی اگر بین دو طرف هماهنگی یا تعارض، غم یا شادی وجود داشته باشد، این امر در برابر این حقیقیت اساسی ، که دو طرف در کانون هستی خود یکدیگر را درک میکنند و بدون گریختن از خود، احساس وصول و وحدت میکنند، در درجه دوم اهمیت قرار دارد. فقط یک چیز عشق را اثبات میکند: عمق ارتباط، سرزندگی و نشاط هر دو طرف، این میوهای است که عشق با آن شناخته میشود."
اگه واسه ئ من نوشتی فقط میتونم بگم داری اشتباه میکنی......به هر حال منو تو دیگه راهمون جدا شد چون تو همسفر دیگه ای پیدا کردی.....مجید واسم بلیط نگرفت و الا الآن اینجااااااااااا نبودم......شاید خدا میخواد بازم منو داغونتر کنه.....نمیدونم.....بای...
خدا خوب میدونه باید چیکار کنه
من عشقتو باور داشتم و به اینکه یه روز بهت میرسم هم ایمان دارم....اینو بخون...شاید یه چیزهایی رو بگیری.....
یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.
سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!!!!!!!!! !!!!!
نتیجه اخلاقی:
بعضی از ماها زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملا) هیچ کاری انجام نمی دیم
تو خودت چیزی یاد گرفتی ازش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عاشق واقعی یکی مثل ساراست که عشقشو بدون ترس و با تمام شهامتش ابراز میکنه.......اون ۲.۵سالم بزرگتره از من اما
حالیشه.....
مثل بعضی ها دنبال ریاست نیست......
بهتره یکی مثل تو از عشق صحبت نکنه.....
عشقتون مبارکتون باشه...............
به وب من سر نزن
سلام
نمیخوای بهم سربزنی
من بهت سر میزنم تو نیستی
آشغال کافت ، شمارت رو ندارم ، مردم از دوریت
شمارم همون قبلیه
کثافت ، دارم میمیرم
شمارت رو ندارم جدیده رو
تو رو خدا زنگ بزن
اگه دوستم داشتی شمارمو داشتی
مریم مسخره بازی درنیار
زنگ بزن دارم میمیرم کثافت
همون ۰۹۳۸دستمه
فکر کنم تا حالا دیگه نامزد کردی سراب من.......
بهت تبریک میگم....امیدوارم خوشبخت شی....همیشه دعات میکنم......اینو یادت نره....رفتم تا بفهمی عاشقتم....
خدا نگهدار.... راستی از طرف من به علی هم تبریک بکوووو....
خودت بهش تبریک بگو
آخه چطوری بهت بگم که عاشقتم و دوستت دارم
چرا پس زنگ نمیزنی ، دارم میمیرم
بخدا توی زندگیم فقط و فقط تو هستی و بودی و خواهی بود
خودت میدونی که دروغ نمیگم
حداقل اگه پشیمون شدی بهم بگو
نزار اذیت بشم
خودت رفتی به منچه
حالا که امید بودن تو در کنارم داره می میره
منم و گریه ممتد نصف شبم دوباره دلم می گیره
حالا که نیستی و بغض گلوم و گرفته چه جوری بشکنمش
بیا و ببین دقیقه هایی که نیستی
اونقده دلگیره، که داره از غصه می میره
عذابم میده این جای خالی، زجرم میده این خاطرات و
فکرم بی تو داغون و خسته اس، کاش بره از یادم اون صدات و
عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده
منم و این جای خالی که بی تو هیچ وقت پر نمیشه
منم و این عکس کهنه که از گریه ام دل خور نمیشه
منم و این حال و روزی که بی تو تعریفی نداره
منم و این جسم تو خالی که بی تو هی کم میاره
تا خوابت و می بینم می گم شاید وقتش رسیده…
بی خوابی می شینه توی چشمام مهلت نمی ده
نه، دوباره نیستی تو شعرام حرفی واسه گفتن نداره
دوباره نیستی و بغض گلوم و می گیره باز کم میارم
حالا که امید بودن تو در کنارم داره می میره
منم و گریه ممتد نصف شب و دوباره دلم می گیره
حالا که نیستی و بغض گلوم و گرفته چه جوری بشکنمش
بیا و ببین دقیقه هایی که نیستی
اونقده دلگیره، که داره از غصه می میره
تو هم حالت خوب نیس
کاشکی الآن بزنی تو گوشم بگی از خواب بیدار شو
گمشو بابا
بعد تو با هیچ کسی نخواهم بود بی وفای من.....
غلط کردی...........
دیدی خائنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟برو با همین پسره چون لیاقتت همینه
اولن که همتون لیاقت ندارید...بعدشم اون اگه دوستم داشت شمارمو بلد بودش چون عوضش نکردم..............
تو یکی دیگه از خیانت واسه من حرف نزن