سکوت محض

تکاندم...
خاکستر سیگارم را روی سنگفرش داغ ِ زمین
داغ اما نه داغ تر از قلبم
که حالا از بلندای سینه ام به زیر ِ پا افتاده بود!
خیانت برای قلبم کم آتشی نبود که بی توجه دچارش کردی!
و من آنقدر بی رمق و سست بودم که توان رویارویی را هم با تو نداشتم!
گذاشتم بروی،و نگاهم...
نگاهم با همان لحن ِ همیشگی
تماااام قدمهایت را تک به تک تا خود ِ گم شدنت درآن خیابان ِ بلند طی کرد!
آنقدر تلخ بود کام و نگاهم
که سیگار پشت سیگار
برای درمان ِ تمام تلخی هایی که برایم چشاندی
دود میکردم و تمام ِ خاطراتم با آن دودها
پخش میشد در هوایم و تو...
همچنان محو میشدی...
امروز بسیار زمان گذشته از مردن ِ روحم و
محو شدن ِ تصویر تو در ذهنم
اما همچنان
تلخی ِ کامم را با همان سیگار همیشگی التیام میبخشم...

خوب شد که رفتی...


توسط :سکوت محض