گل ابی

آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد.اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر احساس فقدان شما را خواهد کرد.
و به این فکر کنید که ما خود را وقف کا رمیکنیم ونه خانواده مان .چه سرمایه گذاری نا عاقلانه ای !! اینطور فکر نمیکنید؟!!پشت این داستان چه پندی نهفته است. کلمه '' خانواده '' یعنی چه ؟؟

بامردی که در حا ل عبور بود برخورد کردم
اوو!! معذرت میخوام
من هم معذرت میخوام
دقت نکردم ما خیلی مؤدب بودیم ، من واین غریبه خداحافظی کردیم وبه راهمان ادامه دادیم
اما در خانه چیزی متفا وت گفته میشه
با آنهایی که دوست داریم چطور رفتار میکنیم
کمی بعد آنروز، در حال پختن شام پسرم خیلی آرام کنارم ایستا د
همینکه برگشتم به اوخوردم وتقریبا'' انداختمش '' اه !! ازسرراه برو کنار''
بااخم گفتم
قلب کوچکش شکست ورفت نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم وقتی توی تختم بیدار بودم
صدای آرام خدا در درونم گفت
وقتی با یک غریبه برخورد میکنی ، آداب معمول را رعایت میکنی
اما با بچه ای که دوست داری بد رفتار میکنی برو به کف آشپزخانه نگاه کن
آنجا نزدیک چند گل پیدا میکنی آنها گلهایی هستند که او برایت آورده است
خودش آنها را چیده: صورتی و زرد و آبی آرام ایستاده بود که سورپریزت بکنه
وهرگز اشکایی که چشمای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی در این لحظه احساس حقارت کردم
واشکام سرازیرشدند آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم بیدار شو کوچولو ، بیدار شو
اینا گل ها ین که تو برام چیدی؟
او خندید— اونارو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن
میدونستم دوستشون داری ، مخصوصا'' آبیه رو
گفتم پسرم واقعا'' متاسفم ازرفتاری که امروز داشتم نمیبایست اونطور سرت داد بکشم
گفت :اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان
گفتم :من هم دوستت دارم پسرم
و گلهارو هم دوست دارم ، مخصوصا'' آبیه رو

دوست

سلام دوستای من .......................

کجایید؟؟؟؟؟؟؟؟

نبوددددددددددددددددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اصلا بابا دوست کجا بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ماندگار

عشق تنها چیزیه که تو زندگی موندگاره 

البته هر عشقی....هر عشقی که عشق نمیشه 

باید بگردی تا پیداش کنی............. 

وقتیم پیداش کردی ازش نگهداری کنی

۲۰راه برای تشخیص عشق واقعی........

آیا شما واقعا" عاشقید ؟! - 20 راه برای تشخیص عشق واقعی
گرایش بین زن و مرد در نوع خود میتواند مفید یا مضر باشد . البته بیشتر ما حداقل یک بار در زندگی تمایل قوی را نسبت به فرد مخالف حس کرده ایم ، خوب! ، این حس در مورد روابط معمولی شاید بتواند موثر باشد ولی در مورد مسئله ی ازدواج اگر بخواهیم تنها با اکتفا به این تمایلات و بدون توجه به معیارهای دیگر روان شناسی ،تصمیمی بگیریم ، ویران کننده است ، چرا که نتیجه ای جز رنج ، ترس از آینده ، تحلیل انرژی و در آخر ، در فاصله زمانی کم دچار افسردگی و سرخوردگی می شویم ! ، در تنهایی و با صداقت کامل با خود به نکات زیر توجه کنید . مطمئنا" در آخر می توانید به این سوال پاسخ دهید که آیا شما واقعا" عاشق هستید یا ... ؟!:
یک تمایل و گرایش مفید چیست ؟ چطور می توانید بفهمید که شخص مورد علاقه شما همان کسی است که می خواهید ؟!
1-با او بسیار راحت هستید ، گویی که سالهاست او را می شناسید .
2-در بسیاری از موارد با یکدیگر هم عقیده هستید مثل باورهای فردی ، ارزشها، اهداف و فلسفه ی زندگی .
3-وجود حس تساوی با هم ، به طوری که هیچ کدام از شما دو نفر ، خود را برتر از دیگری نمی داند.
4-از امور روزمره یکدیگر آگاه هستید و در این روابط برای هم حس سرزندگی و شادابی روحی را به ارمغان می آورید.
5-با یکدیگر راحت هستید و احساس غریبی نمی کنید ، روز به روز شادی و صمیمیت بین شما بیشتر می شود.
6- روح و روان یکدیگر را با توجهات متقابل ، تحسین ، تایید و تمجیدها زنده می کنید و به این صورت است که زندگی رمانتیکی را تجربه خواهید کرد.
7-از اینکه اوقات بیشتری را در کنار هم باشید لذت می برید و از هم خسته نمی شوید !
8-همیشه نسبت به او گرایش دارید و این حس با هم بودن بیشتر و بیشتر می شود.
9-در همه حال برای پیشرفت یکدیگر تلاش می کنید ولی نه در آن حد که هر یک از شما احیانا" استقلال شخصی خود را از دست داده باشید!
10- در حفظ صمیمیت بیشتر رابطه و حل مشکلات زندگیتان در مقایسه با زوج هایی که بدون این حس و تنها بطور رسمی با هم ازدواج کرده اند ، موفق تر هستید.
11- با هم گرم ، قابل انعطاف ،صمیمی ، رئوف و دلسوز یکدیگر هستید و و هر دو بر آنید تا این این عواطف هر روز افزون شود.
12- براحتی از اشتباهات هم چشم پوشی می کنید و دوباره روابط شما به همان نزدیکی قبل باقی است .
13- احساس می کنید که متعلق به هم هستید ( البته این حالت نباید با احساس تحت کنترل بودن یا مالکیت همراه باشد) و دیگران شما را زوجی خوشبخت و جدانشدنی می دانند.
14- با گذشت ، فداکاری و بزرگ نکردن اشتباهات یکدیگر ، در کنار هم احساس امنیت می کنید و هیچ ترسی بابت از دست دادن هم ندارید .
15 – عواطف و امیال جنسی شما نسبت به هم بسیار قوی و غیر قابل اجتناب است.
16- نا خود آگاه احساسات و عواطف جنسی خود را نسبت به هم نشان می دهید و نه از روی عادت ، در این حالت است که امنیت روحی ایجاد می شود و خیال هر دو طرف بابت عدم وجود انحرافات اخلاقی در یکدیگر راحت است .
17- همیشه در دسترس هم هستید و می توانید روی وجود هم حساب کنید.
18- بین شما انرژی های مثبت زیادی است که حس اشتیاق به زندگی را افزون می کند .
19- با گذشت زمان روابط شما مستحکم تر شده است .
20- روابط شما طوری بر یکدیگر تاثیر داشته که اگر با خودتان رو راست باشید می بینید که شما شخصی بهتر و متفاوت نسبت به گذشته هستید.
امیدورایم پس از تمرکز روی مطالب فوق ، رابطه ای که در ذهن داشتید همانی باشد که خواستید ، در غیر این صورت بهتراست تجدید نظر کنید ، بدون شک قطع رابطه ی غلط با وجود وابستگی ، بسیار دردآور است ولی این درد بیشتر از رنجی نیست که با ادامه این رابطه مجبور می شوید تا آخر عمر تحمل کنید .







"هنر عشق ورزیدن" یا "تو خیلی بدی، می‌دونی چرا؟ پس اینو بخون!

                                                                     

من هیچوقت نتونستم که کتاب‌هایی درباره  فال و پیشگویی و از این چیزا بخونم. چون همیشه معتقد بودم که اینجور کتاب جوری نوشته می‌شن که هر خواننده‌ای بلاخره توشون یک چیز همزاد پندارانه پیدا می‌کنه! مثلا همین دیوان حافظ که باهاش فال می‌گیرن، نشد من یدفعه به هش رجوع کنم و چیزی ازش درنیاد. من مدت‌ها بود که این خصلت رو به کتاب‌های روانشناسی هم تعمیم داده بودم. واسه همین اصلا خوندن اینجور کتاب‌ها پیشم تحریم بود.
 
تا اینکه یه دوستی (شاید هم دشمن اما عزیز) کتابی از اریک فروم با عنوان "هنر عشق ورزیدن" رو بهم داد. خدا وکیلی دلیل اینکه من این کتاب رو خوندم این بود که پیش این دوست یا دشمن کم نیارم. اولش با اکراه شروع کردم، اما با توجه به اینکه درباره مطالب کتاب تحریک شده بودم، خیلی به سرعت شروع به پیشروی کردم....
 
 
                                                                
 
متن کامل در ادامه مطلب

من از این تیپ کتاب‌ها اصلا نخوندم، به همون دلیلی که بالا گفتم، پس نمی‌تونم نظر بدم که این کتاب مطالبش از فلان کتاب بهتره یا بدتر، یا اصلا درست یا غلط (اینو که هیچ وقت نمی‌تونم بگم).  این کتاب اینجوری شروع می‌شه که اول دلیل عشق رو شرح می‌ده، میگه که دلیل عشق تنها بودن یا جدایی آدم‌هاست و انسان با عشق، حالا به هر چیز مثلا همسر، بچه، خدا و ...، سعی می‌کنه که این تنهایی رو جبران کنه. بعدش می‌ره سراغ مشکلاتی که آدم‌ها با این عشق دارن! (چون من چیز زیادی نمی‌فهمم، اون‌جایی که مرتبط با فکر کردنه، پس درباره این دوبخش که اصل کتابه توضیحی نمی‌دم!) آخر سر هم سراغ تمرین عشق میره!
 
 
 
عدم تکامل عشقی رو در صفحه 120 کتاب شرح داده، (صفحه 120): " اکنون یکی از انواع متداول عشق نوروتیک را بررسی می‌کنیم که در مردانی دیده می‌شود که از نظر تکامل عاطفی هنوز در قید بستگی‌های کودکانه به مادر خود مانده‌اند. ... . این مردان غالبا بسیار مهربان و دلپذیرند، ولی رابطه آنها با معشوق ... سطحی و عاری از مسئولیت است. هدف آنان این است که معشوق باشند نه عاشق. در اینگونه مردان معمولا نوعی تمایلات بیهوده بزرگی و جلال وجود دارد ... . اما بعد از مدتی که زن دیگر طبق انتظارات عجیب و غریب آنها رفتار نمی‌کند تعارضات و آزردگی‌های بسیار در آنان بوجود می‌آید. ... . این مردان اغلب رفتار محبت‌آمیز خود و علاقه به خرسند کردن دیگران را با عشق اصیل اشتباه می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند که با آنها ظالمانه رفتار شده است. آنان خود را بهترین عاشق می‌دانند و به تلخی از ناسپاسی معشوق‌های خود گله می‌کنند."
 
من فکر نمی‌کردم که اینجوری باشم، اما خداوکیلی تمام عوارض گفته شده به وضوح تو من قابل مشاهده است! ایمان ناخردمندانه رو هم تو صفحه 153 آورده:
 
صفحه 153: "در حالیکه ایمان ناخردمندانه حقیقت پنداشتن چیزی است فقط به خاطر اینکه قدرتی آن را توصیه کرده است یا اکثریت قبولش دارند، ایمان خردمندانه از اعتقادی مستقل سرچشمه می‌گیرد که بر پایه تفکر و مشاهده ثمر بخش استوار است، ولو آنکه مغایر عقیده اکثریت باشد. ... . ایمان داشتن به دیگری یعنی اعتقاد به پایداری و تغییر ناپذیری رویه‌های اساسی وی و به بنیاد شخصیت و عشق او."
 
البته وقتی که به نظریات دیگران در مورد خودم مراجعه می‌کنم، دیده میشه که همیشه در حال محکوم شدن هستم. مهم این نیست که در چه زمینه‌ای باشه! هر جا که بحث فکری پیش می‌یاد من باید مخالفت کنم! حالا چرا با و جود مخالفت با نظریات همه شامل ایمان نابخردانه میشم؟ چون کارهایی که می‌کنم همون کارهایی که اکثریت می‌کنن (اینجوری میگن)! کارهایی رو می‌کنم که اون قدرته می‌خواد!
 
خوب اینا مشکلات من بود که از این کتاب و با اولین بار خوندنش برای خودم حالت تو ذوق زن داشت. اما این کتاب یه جاهایش هم بد جوری به مذاق من خوش اومد. مثلا جملات زیر درباره خود مفهوم عشقه!
 
تو صفحه 41 کتاب داریم: "اگر جزء سوم عشق یعنی احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئولیت به آسانی به سلطه‌جویی و میل به تملک دیگری سقوط می‌کند. منظور از احترام ترس و وحشت نیست. بلکه توانایی درک طرف، آنچنان که وی هست و آگاهی از فردیت به‌همتای اوست. احترام یعنی علاقه به این مطلب که دیگری آن طور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود. ... . من می‌خواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش یابد و شکوفا شود، نه برای پاسداری من. اگر من شخص دیگری را دوست دارم، با او آنچنان که هست، نه مانند چیزی برای استفاده خودم یا آنچه احتیاجات من طلب می‌کند احساس وحدت می‌کنم."،  این پاراگراف انگار داره منو و انتظاراتم رو از معشوق شرح می‌ده! نه اینکه من می‌خوام اون خودش باشه یا من خودم نه، منظورم برداشت منفی از این پاراگرافه! به نظر می‌یاد اون چیزی که تو ذهن من تا حالا بوده منظور منفی این پاراگرافه! فروم در صفحه بعد چنین معشوقی رو "ملک ما" قلمداد می‌کنه.
 
 
صفحه 74:‌ "عاشق بودن تنها یک احساس شدید نیست، بلکه تصمیم است، قضاوت است، قول است. اگر عشق فقط یک احساس بود، دیگر پایداری در این قول که همدیگر را تا ابد دوست خواهیم داشت، مفهوم پیدا نمی‌کرد. احساس می‌آید و ممکن است خودبخود زایل شود."
 
صفحه 78: "همیشه در همه کسانی که قادرند دیگران را دوست بدارند، نوعی عشق به خود نیز وجود دارد."
 

 

 
این جمله کتاب هم بطور کلی معارض فرهنگ حاکم بر جامعه ماست!
 
صفحه 129:‌ "بعضی از مردم گرفتار این پندارند که عشق لزوما به معنی نبودن تصادم و تعارض در زندگی است. ... . آنان چنین استدلال می‌کنند که کشمکش‌های ایشان چیزی جز برخوردهای مخرب و زیان آور نیست و برای هیچ یک از دو طرف خیری ندارد. ... . اختلافات جزئی و سطحی غالبا دارای کیفیتی هستند که ظاهرا نیازی به حل و رفع ندارند. تعارضات و اختلافات واقعی دو شخص، که وسیله نهفتن چهره واقعی آنان یا قیاس به نفس نیستند، در عمق واقعیت درونی طرفین درک و تجربه می‌شوند و به خلاف تعارضات دیگر، مخرب و زیان آور محسوب نمی‌شوند. اینگونه اختلافات سرانجام از پرده بیرون می‌افتند و با نوعی مصفا کردن روابط دو طرف، بدان دانش و نیروی بیشتری می‌بخشند."
 
این جمله هم کلا اعتقادات منو زیر سئوال می‌بره (خدایا ببخشید، اما من فقط دعا کردن و چیز خواستن رو دوست دارم!)
صفحه 92: "انسان واقعا متدین، اگر پیرو اساس عقیده یکتا پرستی باشد، هرگز برای چیزی دعا نمی‌کند و از خدا انتظار چیزی ندارد. عشق او به خدا مانند مهر کودک به پدر یا مادرش نیست. او این فروتنی را بدست آورده است که به نقایص خود پی برد، تا آن درجه که می‌باید چیزی درباره خدا نمی‌داند."
 
این هم دلیل اینکه مردم ما (که خودم در راسشونم) با عشق و حال خاصی میشینن و سریال‌های ابگوشتی تلویزیون رو، مثل نرگس و اون سریال آخرین شب آرامش، با ولع نگاه می‌کنن. 
 
صفحه 126: " مرد و زنی که در مناسباتشان قادر نبوده‌اند پرده جدائی را از میانه خود بردارند و به فراسوی آن نفوذ کنند، از دیدن عشق بدفرجام یا خوشفرجام زوجی که روی پرده (سینما) هنرنمایی می‌کنند، اشک می‌ریزند.
 
در آخر هم اینکه این آقای اریک فروم درسته که منو بعنوان یه موش آزمایشگاهی بررسی کرده و مشکلات من تو عشق رو کرده کتاب، ولی بعضی از تفکرات ناب من رو هم به اسم خودش زده و از اون جمله میشه از پایینی نام برد.
 
صفحه 128: "برای گریز از مشکلات زندگی خود به مشکل داشتن فرزند پناه می‌برند. هنگامی که انسان احساس می‌کند قادر نبوده است که مفهومی برای زندگی خودش بسازد، سعی می‌کند این خلاء را با بچه‌دار شدن پرکند."
 
در مجموع چون من کتاب از این دست اصلا نخوندم، پس نمی‌تونم توصیه کنم که اینو بخونید یا نه، ولی من کلی کیف کردم و از نقد خودم لذت بردم. پس از اینجا از دوست عزیزی که این کتاب رو به من داد تا حال منو بگیره، تشکرات قلبی و روحی می‌کنم!
 
کتابی که من خوندم: "هنر عشق ورزیدن، اثر اریک فروم، ترجمه پوری سلطانی، انتشارات مروارید، چاپ 23، 1384.

صفحه 129: "حصول عشق واقعی فقط در زمانی امکان دارد که دو نفر از کانون هستی خود با هم گفت و شنود کنند، یعنی هریک بتواند خود را در کانون هستی دیگری درک و تجربه کند. ... . عشقی که بدینگونه درک شود، مبارزه‌اتی دائمی است. رکود نیست بلکه حرکت است، رشد است و با هم کارکردن است. حتی اگر بین دو طرف هماهنگی یا تعارض، غم یا شادی وجود داشته باشد، این امر در برابر این حقیقیت اساسی ، که دو طرف در کانون هستی خود یکدیگر را درک می‌کنند و بدون گریختن از خود، احساس وصول و وحدت می‌کنند، در درجه دوم اهمیت قرار دارد. فقط یک چیز عشق را اثبات می‌کند: عمق ارتباط، سرزندگی و نشاط هر دو طرف، این میوه‌ای است که عشق با آن شناخته می‌شود."